عکس دسر پرتغالی
Art_Cafe
۱۶
۵۷۸

دسر پرتغالی

۱ دی ۰۰
یلدای من همیشه همرنگ کاموایی بود که هر چند دقیقه یکبار روی زمین قلی می خورد و یک رج توی دست های مامان بافته میشد!
کاموایی که سرنوشتش یا دور گردن من گره میخورد
یا دور گردن بابا!
یا در نهایت یک پولیور خیلی گرم به اسم مامان و به کام من میشد!
یلدا هم مستثنا از شب های دیگر نبود
تفاوتش هم یک دقیقه طولانی بودنش نبود!
تفاوتش تمام شدن تقریبی آن بافتنی بود!
تفاوتش خنده های از ته دل و باریک شدن چشم هایمان در آن شب بود!
تفاوتش حافظ بود که مهمان خانه میشد!
صدای پدر که غزل را بلند بلند برایمان میخواند!
کاسه اناری که در دست مامان به سمتم می آمد!
هر چه که بود یلدا خوب بود!
خوب بلد بود چطور بافتنی را از آذر به دی گره بزند!
خوب بلد بود شاخه درختان را چطور به برف عادت بدهد که دل شاخه ها یخ نزند!
خوب بلد بود چشم هایش را چطور با عشوه از پاییز بگیرد و به زمستان بدهد که یک دقیقه هم بیشتر طول بکشد!
خوب بلد بود که بین آن همه سرما یک گرمای قلبمه شده زیر کرسی تحویل ما بدهد...!
یلدا خوب مارا تحویل زمستان میدهد...!
بعد هم خودش در دل آذر فرو میرود برای سال بعد...!
یلداتون خوش رنگ...!😍🌙☁️🍉
...